کنسرت علیرضا قربانی – روزگار غرب نازنین – موسیقی ایرانی و بهشت
رفع استرس و کسب آرامش با موسیقی اصیل ایرانی و درباره کنسرت استاد علیرضا قربانی- مولانا و بهشت
اگه بخوام خلاصه بگم اینکه بدیهیه که ترانه های خارجی و ایرانی از رپ بگیر تا جاز و کانتری و هر سبک دیگه محترم هستند، اما به نظرم اینها بیشتر به درد آمادگی ذهن و بدن می خورند، اما موسیقی اصیل ایرانی برای آرامش و رشد روحی و روانی کاربرد بسیار زیادی داره. پس هر دو لازم هستند چون انسان به هر دو نیاز داره!
اما آیا در جستجوی آرامش هستید؟ پیشنهاد می کنم نیم ساعت از وقتتون رو برای تماشای این کلیپ قرار بدید.
صدای نازنین استاد علیرضا قربانی و نظر ایشان درباره متن موسیقی دروازه بهشت است
کنسرت علیرضا قربانی در هتل خانه عامری ها
اسم کاشان که میاد کیه که یاد سهراب سپهری نیفته…
و سرای عامری ها که کنسرت علیرضا قربانی استاد موسیقی سنتی ایرانی در اونجا اجرای زنده برگزار شد و خوش به حال همه اونهایی که اون شب زیبا اونجا بودند. این کلیپ رو بطور کامل در پایین همین متن تماشا بفرمایید . من کمی روی این کلیپ افکت قرار دادم. امیدوارم که لذت ببرید. البته این کلیپ از یوتیوب در سایت گردشگری تهران گذاشته شده و با آی پی ایرانی قابل نمایش نیست!!!
درباره هتل خانه عامری ها
خانه های تاریخی زیادی در شهر کاشان و سایر نقاط ایران وجود دارند اما سرای عامری ها به نسبت دیگر خانه های تاریخی ایرانی محبوبیت زیادی در بین گردشگران ایرانی و خارجی داره. سرایی که 7 هزار متر مربع هست و در دوره زندیه ساخته شده و توسط معمار ایرانی ساکن فرانسه امیر انوشفر معماری داخلی اون انجام شده. خانه عامری ها در خیابان علوی کاشان قرار داره. کاشانی که کلی جاذبه گردشگری داره از مراسم گلاب گیری و قالی شویان بگیر تا حمام فین و
درباره کاشان
کاشان در استان اصفهان – شهر گل و گلاب – شهر خانه های تاریخی – شهر سهراب سپهری و پایتخت فرش جهان هست. کاشان با شهرهای بوخوم آلمان و اومئو سوئد و کازانلیک بلغارستان خواهرخوانده است.
ارباب تفضلی پدر صنعت نساجی ایران ساکن شهر کاشان بود.
شعر سهراب سپهری برای روز مادر
و شعری مشهور از سهراب سپهری که البته انقدر زیباست که برای هر مناسبتی کاربرد دارد، اما برای روز زیبای مادر تقدیم شما عزیزان
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت…
اهل كاشانم.
روزگارم بد نیست.
تكه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .
دوستانی ، بهتر از آب روان .
و خدایی كه در این نزدیكی است :
لای این شب بوها ، پای آن كاج بلند.
روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .
من مسلمانم .
قبله ام یك گل سرخ .
جانمازم چشمه ، مهرم نور .
دشت سجاده ی من .
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .
سنگ از پشت نمازم پیداست :
همه ذرات نمازم متبلور شده است .
من نمازم را وقتی می خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.
من نمازم را ، پی « تكبیرة الاحرام » علف می خوانم،
پی « قد قامت » موج .
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زیر اقاقی هاست .
كعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر.
« حجر الاسود » من روشنی باغچه است .
اهل كاشانم
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود .
چه خیالی ، چه خیالی ، … می دانم
پرده ام بی جان است .
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .
اهل كاشانم .
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاك « سیلك » .
نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد .
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،
پدرم پشت زمان ها مرده است .
پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ،
مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد .
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .
مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
من ازاو پرسیدم : دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می كرد.
تار هم می ساخت ، تار هم می زد.
خط خوبی هم داشت.
باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود .
باغ ما شاید ، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود.
میوه ی كال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب.
آب بی فلسفه می خوردم.
توت بی دانش می چیدم .
تا اناری تركی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد .
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت.
فكر ، بازی می كرد
زندگی چیزی بود ، مثل یك بارش عید، یك چنار پر سار .
زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسك بود .
یك بغل آزادی بود.
زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود .
طفل پاورچین پاورچین ، دور شد كم كم در كوچه ی سنجاقكها.
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبك بیرون
دلم از غربت سنجاقك پر.
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله ی مذهب بالا .
تا ته كوچه ی شك ،
تا هوای خنك استغنا ،
تا شب خیس محبت رفتم .
من به دیدار كسی رفتم در آن سر عشق .
رفتم ، رفتم تا زن ،
تا چراغ لذت ،
تا سكوت خواهش ،
تا صدای پر تنهایی .
چیزها دیدم در روی زمین :
كودكی دیدم . ماه را بو می كرد .
قفسی بی در دیدم كه در آن ، روشنی پرپر می زد .
نردبانی كه از آن ، عشق می رفت به بام ملكوت .
من زنی را دیدم، نور در هاون می كوبید .
ظهر در سفره ی آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود ،
كاسه ی داغ محبت بود .
من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چكاوك می خواست
و سپوری كه به یك پوسته ی خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم، بادبادك می خورد.
من الاغی دیدم، یونجه را می فهمید.
در چرا گاه « نصیحت » گاوی دیدم سیر.
شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت : « شما »
من كتابی دیدم، واژه هایش همه از جنس بلور.
كاغذی دیدم، از جنس بهار.
موزه ای دیدم، دور از سبزه ،
مسجدی دور از آب.
سر بالین فقیهی نومید ، كوزه ای دیدم لبریز سؤال.
قاطری دیدم بارش « انشا »
اشتری دیدم بارش سبد خالی « پند و امثال » .
عارفی دیدم بارش « تنناها یاهو».
من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .
من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .
من قطاری دیدم، كه سیاست می برد (و چه خالی می رفت).
من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد .
و هواپیمایی، كه در آن اوج هزاران پایی
خاك از شیشه ی آن پیدا بود :
كاكل پوپك،
خالهای پر پروانه،
عكس غوكی در حوض
و عبور مگس از كوچه ی تنهایی .
خواهش روشن یك گنجشك ، وقتی از روی چناری به زمین می آید .
و بلوغ خورشید.
و هم آغوشی زیبای عروسك با صبح.
پله هایی كه به گلخانه ی شهوت می رفت .
پله هایی كه به سردابه ی الكل می رفت.
پله هایی كه به بام اشراق
پله هایی به سكوی تجلی می رفت.
مادرم آن پایین
استكان ها را در خاطره ی شط می شست.
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ.
سقف بی كفتر صدها اتوبوس.
گل فروشی گلهایش را می كرد حراج.
در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.
كودكی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بیرنگ پدر تف می كرد.
و بزی از « خزر » نقشه ی جغرافی ، آب می خورد.
بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب.
چرخ یك گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ،
مرد گاری چی در حسرت مرگ.
عشق پیدا بود ، موج پیدا بود.
برف پیدا بود ، دوستی پیدا بود.
كلمه پیدا بود.
آب پیدا بود ، عكس اشیا در آب.
سایه گاه خنك یاخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حیات.
شرق اندوه نهاد بشری.
فصل ول گردی در كوچه ی زن.
بوی تنهایی در كوچه ی فصل .
از قدیم گفتند آدم های دنیای دیده آدم های بسیار باشعوری هستند و یکی از مهم ترین دلایل رشد سهراب سپهری دنیا دیدگی ایشون بود. در واقع ایشون به کشورهای زیادی از جمله کشورهای اروپایی مثل پاریس و لندن و در آسیا به پاکستان – هندوستان – افغانستان – چین و ژاپن سفر داشت و مدتی هم در این کشور زندگی کرد.
“صدای پای آب” و “مسافر” مشهورترین اشعار سهراب سپهری هستند.
بانک اصناف تهران
www.Y22.ir
کلیدواژه ها